بعضی آدم های رنجور و متنفر از زندگی را وقتی کنارشان می نشینی وگرم می گیری و درست در همان حالتی که به دنبال کلید حل مشکلشان تمام اطلاعاتت را زیر ورو می کنی متوجه می شوی که غالبا پول یا مقام نمی خواهند ، از همدم وهمنوا هم بیزارند ، از تحصیلات وکلاس بالا هم بی بهره نیستند.فقط یک مشکل دارند وآن اینکه کتاب زندگی شان ویرگول(،)ندارد.یعنی سخت محتاجند به یک توقف و رها شدن از تکرار و روز مره گی ملال آور.پریدن از نظم مدرن و لحظه ای تفکر در باره آنچه بوده ایم وآنچه هستیم ویا باید بشویم.تفکر درباره داشته ها و راه رسیدن به نداشته های معقول ومشروع.

کم وبیش همه مان با کتاب سروکار داریم.معمولا در هر پاراگراف بعد از چند کلمه قلمبه سلمبه ، یک ویرگول جاخوش کرده است و به ما چشمک می زند.گاهی اگر نباشد و یا جایش تغییر کند اصلا معنا عوض می شود مانند آن مثال معروف(بخشش لازم نیست اعدامش کنید)گاهی به کلام لطافت خاصی می بخشد و گاه فقط به درد رفع خستگی می خورد.

ما انسانها هم در طول زندگی مان و کتاب عمرمان به ویرگول ها وتوقفگاه هایی نیاز داریم. تکرار دردی است که سالهاست غرب فرهنگی از آن رنج می برد و ناله اش به همه جا بلند شده است.زندگی صنعتی با پیشانی بند سرعت و با قوی ترین غلطک ها ، عملا تمام برجستگی ها و ویرگول ها را حذف  وتبدیل به نقطه نموده است.تفسیر زندگی در خوش بینانه ترین حالت شده است خواب وخوراک وکار .هیچ با خود فکر کرده ایم چرا با اینکه امکانات بیشتر وبهتر از گذشته شده است اما مانند نیاکانمان از زندگی ونفس کشیدنمان و به طور کلی بودنمان در عالم  لذت نمی بریم؟هیچ شده است که گاهی با خودمان اختلاط کنیم؟آیا تا بحال شده یکبار فقط محض رضای دل خودمان ونه به امید فیش حقوقی به صدای گنجشکهای  صبحگاهی که در حیاط یا کوی وبرزنمان به دنبال تکه نانی خشک قیامتی به پا می کنند، گوش فرادهیم.آیاتا بحال حاضر شده ایم برای مشاهده لبخندهای معصومانه یک نوزاد تکرار را بشکنیم و خارج از برنامه عمل کنیم؟ آیا تابحال لذت مناجات با خالق را به خورد روحمان داده ایم و آیا.......

 




برچسب ها : پست مدرنیسم